آروشاآروشا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

نی نی من

احساسات مامانی

دختر گلم روز دوشنبه 26 تیرماه باز هم وقت خانم دکتر مقصودی رو داشتم. هروقت که روز موعد دکتر رفتنم میشه کلی خوشحالم چون صدای قلب تو رو می شنوم و یه احساسی بهم دست میده که اصلا قابل مقایسه با قبل نیست. یه احساس عجیب . یک لحظه باورم نمیشه که یه موجود کوچولوی دوست داشتنی توی دلم دارم . این بار هم مثل همیشه وقتی خانم دکتر صدای قلبت رو با میکروفون دستگاهش پخش کرد لبخند گوشه لب بابایی نشست و مامانی هم که دل نازکه و هر دفعه اشک توی چشماش جمع میشه.  خبر بد این بود که وقتی خانم دکتر من رو وزن کرد. از وزن این ماهم اصلا راضی نبود و گفت 4 کیلو تو یک ماه! خیلی زیاده. باید رژیم بگیری و برنج رو خیلی محدود کنی. خلاصه مجبور شدم از امروز رژیم بگیرم. اما وا...
10 دی 1391

اسم دخترم آروشااااااااااااااااااااااااااا

من تقریبا از اواسط بارداریم اسم تو دختر نانازم رو انتخاب کردم. البته با موافقت کامل بابایی. من و بابایی دوست داشتیم اسم دخترمون کاملا ایرانی باشه. در ضمن تک باشه و کمیاب. معنی خیلی قشنگی هم داشته باشه. من خیلی سرچ کردم اما خوب تمام اسمهای با معنی فراوانی زیادی هم داشتند مگر اسمهایی که تلفظشون یه کم سخت بود. تا اینکه یه روز یه اسمی رو پیدا کردم که عاشق معنیش شده بودم و مطمئن بودم که کاملا ایرانی هست. با همکارم راجع بهش صحبت کردم و ساناز همکار مهربونم گفت خیلی اسم قشنگیه. اون روز گذشت و این اسم توی ذهنم بود تا اینکه به بابا علیرضا پیشنهاد دادم. اولش به خاطر تلفظش که یه کم سخت بود بابای گفت بذار بیشتر بگردیم اما در نهایت با گشت و گذار فراوان تو...
9 دی 1391

آخرین روزها و هفته ها

سلام دختر خوشگلم. اول از همه میخوام ازت معذرت خواهی کنم چون خیلی وقته که به وبلاگت سر نزدم. راستش مامانی خیلی سرش شلوغ بود. الان که اومدم برای بازسازی وبلاگت الان تو دقیقا ٤٠ روزه شدی و از حمام ٤٠ روزگیت اومدی و گرفتی راحت خوابیدی. من چون دست تنهام و تو هم نی نی شیطونی هستی خیلی نمیرسم به نت سر بزنم و وبلاگت رو به روز کنم. اما قول میدم از این به بعد بیام و تند تند از بزرگ شدنت و کارهای جدیدی که میکنی برات بنویسم.   خوب بریم سراغ هفته های آخری که نی نی ناز تو دل مامانش بود. تا اوایل شهریور برات نوشته بودم که ماه رمضان تموم شد و از شانس خوب من و تو یه تعطیلات حسابی توی تهران به خاطر اجلاس سران برپا شد. من و بابایی هم بین تعطیلات رو مر...
9 دی 1391

خاطره تولد دختر کوچولوی ما

من روز دوشنبه 29 آبان وقت آخرین ویزیت داشتم. و قرار بود که با خانم دکتر تاریخ سزارین رو قطعی کنیم. که 2 آذر باشه یا 6 آذر بعد از تعطیلات عاشورا. ظهر یه ناهار مفصل خوردم و منتظر علیرضا تا اومد و حول و حوش ساعت 4 مطب دکتر بودیم. یک ساعتی منتظر موندیم تا نوبتمون شد. دو سه روز بود که تکون های نی نی نازم کم شده بود و این منو کمی نگران کرده بود. وقتی رفتیم پیش خانم دکتر اولش تاریخ رو با هم نهایی کردیم قرار شد همون 6 آذر باشه بعد از تعطیلات و من هم استراحت کنم تا اتفاق خاصی پیش نیاد و از طرفی ٦ آذر تاریخ تولد خواهر زاده ام سعید بود و برام جالب بود که دخترم هم همون روز به دنیا میومد. بعد هم طبق معمول هر ویزیت روی تخت دراز کشیدم اول فشار خون و بعد ه...
9 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی من می باشد